#سلطان_پارت_52
باهمون اخم های گره کرده فقط سرم رو تکون دادم...
ازسرراهم کنار رفتن،وارد عمارت شدم.
سامیار به سمتم اومد.
روبه روم ایستاد،
سلام داداش...
بدون اینکه جواب سلامش رو بدم خشک و عصبی گفتم:
_سونیا کجاست؟
_تو اتاقشه؟...س...سلطان
دست انداخت ازپشت مچ دستم رو گرفت:
درجا ایستادم و برگشتم سمتش.
اخم هام رو تو هم کشیدم و با غیظ غریدم:
_چته تو؟این تته پته کردنات براچیه؟
_داداش،مهران وبرادرش سامان اومدن...
باخشم و متعجب گره ی کور بین ابروهام رو محکم تر کردم ...
romangram.com | @romangram_com