#شروع_از_پایان_پارت_69


_ آفرین.........

و در حالیکه به لبهام خیره مونده بود ، یه دستشو یه طرف صورتم قرار داد و انگشت شستش و رو لبم کشید و بعد آروم لبامو بوسید، تمام بدنم گر گرفته بود ، بعد از مدت کوتاهی لبشو جدا کرد و با سوال به چشمام خیره شد :

_ هووووم؟.........

سرمو با خجالت انداختم پایین و به طرفین تکون دادم :

_ نه...........

به نظر میومد معنی کلمه ی نه رو درک نکرده چون با لبخند موهامو کنار زد و دوباره لباشو گذاشت رو لبام و محکمتر از قبل شروع کرد به بوسیدنم ، داغ شده بودم و اصلا نمیدونستم باید چیکار کرد.........فقط خودمو سپرده بودم به دستش که هر کاری میخواد بکنه ، هر لحظه شدت بوسه هاش بیشتر میشد و من احساس میکردم دوست دارم به کارش ادامه بده ، با یه دستش موهامو نوازش میکرد و دست دیگه ش کمرمو محکم نگه داشته بود، با این که دوست داشتم با دستام که بلاتکلیف اطراف بدنم آویزون بود دو طرف کمرشو بگیرم و به این شکل تعادلم و حفظ کنم ولی از شدت خجالت روم نمیشد این کارو بکنم ، بالاخره ولم کرد و در حالیکه یه دستشو به دیوار بالای سرم تکیه میداد، لباشو در فاصله ی یک میلیمتری لبم نگه داشته بود، جوری که اگه تکون میخوردم دماغم میرفت تو چشمش ، با تمام سعیی که کردم تا از این فکر خنده م نگیره نتونستم به طور کامل کنترلش کنم و لبخند محوی رو صورتم نقش بست که باعث شد بهزاد فکر کنه علتش اینه که از بوسه ها خوشم اومده چون اونم لبخند زد، البته پر بیراه هم فکر نکرده بود ،

_ خوب حالا نوبت توئه...........

با تعجب بهش خیره شدم :

_ چی؟.............

_ حالا نوبت توئه که نامزدتو ببوسی ، چون متوجه شدم که خجالت میکشی..........برای اینکه بهش عادت کنی باید خودت شروع کنی ...........


romangram.com | @romangram_com