#شروع_از_پایان_پارت_68

بدون توقف به راهش ادامه داد:

_ حالش بد نمیشه...........

قلبم داشت با شدت میکوبید و همش خدا خدا میکردم قضیه فقط به شام خوردن ختم بشه،به آشپزخونه که رسیدیم منو به دیوار تکیه داد و در حالیکه شونه هامو گرفته بود رو به روم قرار گرفت ، باز هم با سعی بچه گانه ای خواستم حواسشو پرت کنم :

_ برا شام چیزی درست نکردم.......ولی سوپی که برا آرش درست کرده بودم مونده ......... الان گرمش میکنم بخوریم .........

ظاهرا اصلا صدای منو نشنید چون در حالیکه نگاهش روی تک تک اعضای صورتم میلغزید گفت :

_ کیانا تو نامزد منی......... خوب؟

منتظر بود که حرفشو تایید کنم، با گیجی سرمو به علامت تایید تکون دادم ،

_ من صبر میکنم تا تو آمادگی پیدا کنی........

_ اوهوم.........

_ ولی عزیزم اینو بدون که هیچکس همینجوری و رو هوا آمادگی پیدا نمیکنه........اوکی؟

بدون اینکه معنی حرفشو کامل درک کنم باز هم سرمو تکون دادم ، که باعث شد حالت صورتش عوض بشه و یه لبخند تحویلم بده :

romangram.com | @romangram_com