#شکیبا_پارت_14

قابل احترام ....
همیشه احترام بزرگترا رو حفظ می کرد ... از بچگی بین فامیل به مودب بودن معروف بود .... همه دوسش داشتن و هیچوقت
کسی اون رو جدا از فامیل نمی دونست ...
چند روزي بود که مامان در حال بستن ساك بود .... وسواس گرفته بود .... مدام لباس ها رو می ذاشت تو ساك و بعد چند
ساعت دوباره اونا رو در می آورد و لباس هاي دیگه اي رو می ذاشت تو ساك ... بابا چند باري بهش ایراد گرفت ....
بابا – چیکار می کنی خانوم ؟ ... چرا انقدر لباسا رو عوض می کنی ...
مامان با سردرگمی جواب داد ...
مامان – هر چی بر می دارم به نظرم خوب نیست .... باید لباسامون از همیشه بهتر باشه ...
بابا اخمی کرد ...
بابا – مگه قراره بریم کجا ؟ .... مثل همیشه می خوایم یه هفته بریم اونجا که از آب و هواش لذت ببریم دیگه ....
مامان سري تکون داد ....
مامان – مثل اینکه یادت رفته اونجا قراره مهریه و تاریخ عروسی دخترت رو تعیین کنیم .... بعدش هم جلو شهره باید درست
لباس بپوشیم ...
بابا – اون مراسم که مال یه شبه ... تازه مگه شهره غریبه ست ... یه عمره خواهر شوهرته ...
مامان – بله ... یه عمره خواهرشوهرمه ... ولی قراره بشه مادر شوهر دخترم .... هر چی باشه باید جلوشون خوب بگردیم ....
بابا سري به حالت تأسف تکون داد ...
بابا – امان از این حساسیت هاي زنونه .... حالا انگار قراره از رو لباساي ما مهر رو تعیین کنن .... اونا که همه جوره ي ما رو
دیدن خانوم ....
مامان پشت چشمی براي بابا نازك کرد و دوباره شروع کرد گشتن بین لباسا ..
براي بار هزارم مامان وارد اتاقم شد و رفت سر کمدم .... یه لباس بیرون آورد و گرفت طرفم ...
مامان – بیا ... این لباس رو هم بذار تو ساکت ....
از حرصم پوفی کردم ...
مامان – واي مامان ... به خدا دیگه ساکم جا نداره ... براي یه مجلس هزارتا لباس برداشتم ... به خدا براي یه شب انقدر لباس
نیاز نیست ..
مامان اخمی کرد ...
مامان – تو هنوز جوونی ... نمی دونی آدم باید جلو خونواده ي شوهرش همیشه درست و حسابی لباس بپوشه .... تازه قراره
همونجا بین تو و مهرشاد صیغه ي محرمیت خونده بشه ....

@romangram_com