#شکیبا_پارت_15

خوشحال شدم ... با محرمیت دیگه راحت تر بودیم براي رفت و آمد .... نیاز هم نبود هر دقیقه نگران باشم که اگه با هم
بودنمون بیشتر از حد معمول طول بکشه باید به بابا و شاهد جواب پس بدم ....
خوشحال بودم ... خوشبخت بودم .... دیگه بیشتر از این از خدا چی می خواستم ... یه خونواده که خیلی دوسم داشتن و منم
عاشقشون بودم ... خونواده اي که همیشه حامیم بودن ... و پسري که خیلی دوسش داشتم و قرار بود بشه مرد زندگیم ...
دور هم نشسته بودیم و حواسمون به تلویزیون بود .... مامان از آشپزخونه بیرون اومد و یه ظرف میوه گذاشت رو میز ....
خودش هم نشست کنار بابا ...
مامان – راستی زهره گفت که نمیان ...
بابا سیبی از تو ظرف برداشت و رو کرد به مامان ...
بابا – چرا ؟ ... مگه بهش نگفتی بله برون شکیباست ؟ ...
مامان سري تکون داد ...
مامان – چرا گفتم ... ولی میگه زشته ما هم بیایم .... میگه این مراسم یه مراسم خصوصیه .... وقتی فامیلاي آقاي یکتاپور
نیستن و فقط برادرش میاد .. ما هم نباشیم بهتره ...
بابا سري تکون داد ...
بابا – شما بازم بهشون تعارف کن ... زشته .... همین یه خواهر رو داري .... اگر می خوان فردا با خودمون بیان ...
مامان باشه اي گفت و دیگه حرفی نزد ...
خاله زهره تنها خواهر مادرم بود .... یه دایی هم داشتم که خارج از ایران بود و چندسالی می شد که ندیده بودیمش ....
خاله زهره ده سالی می شد که همسرش رو از دست داده بود و دو تا بچه هاش رو با حقوق کارمندي شوهرش بزرگ می کرد
.... بابا و مامان هم خیلی هواش رو داشتن ... نمی ذاشتن تو مشکلات زندگی تنها باشه ... همیشه هم هر کاي از دستشون بر
می اومد براش انجام می دادن ...
خاله از وقتی شوهرش رو از دست داده بود هر سال با ما میومد خونه ي عمه شهناز .... یه جورایی تنها مسافرتشون حساب می
شد ..... از اقوام شوهرش هیچکس تهران نبود ... فقط پسر عموي شوهرش تهران بودن که اونا هم مثل مامان و بابا خیلی
هواشونو داشتن .... ولی خاله با ما راحت تر بود تا اونا ...
یه دختر خاله داشتم و یه پسر خاله .... خشایار که بیست و یکساله بود و دانشجوي آي تی ... و خاطره که هفده سالش بود و
محصل .... به قولی خاله همه ي زندگیش رو گذاشته بود پاي همین دوتا بچه ....
***
بالاخره بدون خاله و بچه هاش راه افتادیم .... همه قرار بود اول جاده جمع بشیم و با هم راه بیفتیم ... یه قرار هر ساله ...
از همون اول ... لبخنداي مهرشاد تمومی نداشت ... و همه ي حواسش به من بود .... وقتی هم داشت رانندگی می کرد بیشتر

@romangram_com