#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_86

دستش را رها کردم و پرسیدم:چی به ماریا گفتی داشت گریه میکرد؟
_گفتم نمیخوامش دیگه به دست و پام نپیچه!
_اسمی از من که نبردی؟
_نه حواسم بود!ولی خب من امروز تو رو ول نمی کنم.می خوام کم کم به همه بفهمونم دل آرین دست کیه.
لبخند زدم و گفتم:خوش به حال دختری که شما عاشقش شدید!کاش می شد بفهمیم کیه!
آرین نیشخندی زد و گفت:اتفاقا میشناسینش!همین الآن روبرو وایساده!
در همین لحظه چراغها خاموش شدند و تنها یک رقص نور سبز و قرمز و آبی بر روی سکوی رقص روشن شد که همراه با ریتم ملایم موسیقی حرکت میکرد. آرین دستش را به سمت من دراز کرد و پرسید:افتخار می دید؟
من هم با کلی کلاس گذاشتن دستم را در دستش گذاشتم و با هم به بالای سکو رفتیم. روی سکو جز ما 4زوج دیگر در حال رقص بودند.در حین رقص دیدم شاهد و ستیلا هم روی سکو آمدند و درست به موازات ما مشغول رقص شدند.شاهد در حالی که دو دستش را روی کمر ستیلا گذاشته بود گفت:انگار داداش ما بالاخره جنم پیدا کرده!
ارین گفت:داشتم!رو نمی کردم!
_مریضی دیگه!اگه مریض نبودی همون اول رو می کردی!
آرین رو به من گفت:شهرزاد تو نمیخوای چیزی بگی؟
گفتم:شاهد راست میگه دیگه!مرض داری!
ستیلا و شاهد زدند زیر خنده!آرین گفت:ببینم تو شریک دزدی یا رفیق قافله؟
_من با دزدا شریک نمیشم!
آرین دستم را که در دستش بود فشار داد و گفت:حالا کی گفته من دزدم؟
ستیلا گفت:وقتی تونستی قلب شهرزاد رو بدزدی شاه دزد شدی آرین خان!

romangram.com | @romangram_com