#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_71

آرین گفت:شهرزاد خانوم که دست پختش حرف نداره!سنگ رو هم اونقدر خوشمزه درست میکنه که انگشتاتو باهاش میخوری!
پوزخند محوی زدم.مثلا داشت طرفداریم را می کرد.به آشپزخانه برگشتم.ظروف را که از قبل چیده بودم.فقط دسر ها و نوشیدنی ها را شر میز بردم .3دیس برنج و 2ظرف لازانیا و یک ظرف بزرگ فسنجان روی میز گذاشتم.چون همه پشت میز جا نمی شدند میز به صورت سلف سرویس در آمد.هر کس غذا می کشید روی یک مبل می نشست.وقتی همه مشغول صرف غذا شدند داخل آشپزخانه پشت به پذیرایی نشستم.
دو ،سه دقیقه ی بعد یک بشقاب برنج که رویش خورش ریخته شده بود و یک تکه لازانیا کنارش بود پیش رویم قرار گرفت.سرم را بالا گرفتم و شاهد را دیدم که به من لبخند میزد.بعد هم روبرویم نشست.ستیلا هم که ظرف غذای خودش و شاهد دستش بود کنار او نشست.در حین ور رفتن با محتویات بشقابم گفتم:بازم به معرفت شما!
شاهد گفت:من اگه جای تو بودم بعد جشن حسابی حالشو میگرفتم.
ستیلا به اعتراض گفت: اِ اِ اِ !شاهد تو میخوای اینا به هم برست یا میونه شون رو به هم بزنی؟
_اینا 3ماهی میشه به هم رسیدن محض اطلاع!
به آرامی گفتم:حسابی ادبش میکنم.اشک ماریا رو هم درمیارم.حالا بشین و تماشا کن!
_من که خیلی مشتاقم گریه کردن اون دختر بدترکیب رو ببینم!
_بد ترکیب؟من که به خوشگلیش حسودیم میشه!
_مهم اینه که آرین تو رو انتخاب کرد نه اونو.
_دلم میخواد بمیرم و نبینم دستشو گرفته.
_امیدوارم به همین گرفتن ِ دست اکتفا کنه!
ستیلا گفت:من نمی دونم این آرین بالاخر طرز فکرش چیه؟از یه طرف نمازخون و با خدا و مومنه.از یه طرف اجازه میده ماریا اینقدر بهش بچسبه!
شاهد گفت:چه کار کنه فدات شم؟ یه بار به ماریا گفت بهش دست نزنه و تا یه مدت سر جاش نشوندش.الآن که جلوی جمع نمیتونه بگه دستمو نگیر!نامزدشه خیر سرش!
به سختی گفتم:هوای نامزد فرمالیته و الکیش رو داره.ولی هوای من که زن رسمیشم رو نداره.
شاهد با مهربانی گفت:سرتو بگیر بالا ببینمت!-سرم را بالا گرفتم و نگاهش کردم-زن دایی مشکل قلبی داره شهرزاد.اگه بشنوه آرین چه کار کرده خدایی نکرده تموم میکنه!آرین هم به همین خاطر حرفی نمیزنه.

romangram.com | @romangram_com