#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_70
و بعد در بسته شد.آرین گفت:وای!چه قشنگ شده این خونه!ما تو فامیل آدم باسلیقه نداشتیم .داشتیم؟
ماریا باز همانطور پر ناز و کرشمه گفت:سلیقه ی من بود آرین جون-ای دروغگو!-به خدمتکارت گفتم این گل ها رو بگیره تا خونه رو اینطور تزئین کنیم.
_خدمتکار؟
_شهرزاد دیگه!
_آ...آها!کجاست الآن؟باید رفته باشه!
شاهد با لحنی که معنی اش را فقط من و آرین و ستیلا می فهمیدیم گفت:نه نرفته!تو آشپزخونه نشسته.
سرم را بالا گرفتم و بالاخره آرین را دیدم.چشمانم می درخشید.بغض کرده بودم.آرین هم حالی بهتر از من نداشت اما خود را جمع و جور کرد و گفت:سلام خانوم.زحمت کشیدید.
با صدایی که به سختی لرزشش راکنترل کرده بود گفتم:سلام آقا آرین.تولدتون مبارک باشه!...وظیفه م بود.به هر حال من...خدمتکار این خونه م !
آرین چیزی نداشت که بگوید.سرش را پایین انداخت و به من پشت کرد.من هم به بهانه ی آب برداشتن از یخچال در آن را باز کردم و پشت درش در حالی که کسی مرا نمی دید اشکم را پاک کردم.بعد در یخچال را بستم.نفس عمیقی کشیدم و وقتی به خودم مسلط شدم 16عدد لیوان بلند را روی یک سینی پایه دار نقره ای گذاشتم .8لیوان شربت آلبالو و 8 لیوان شربت پرتقال درست کردم و داخل هر کدام یک نی مدل دار گذاشتم و در حالی که مواظب بودم آنرا نریزم به سمت پذیرایی بردم.با یک نگاه دیدم ماریا کنار آرین روی مبل 3نفره نشسته و بازوی او را گرفته.در دلم گفتم:سفت بگیرش در نره!
داشتم آتش میگرفتم.آرین که تاب سر بلند کردن نداشت اما از چشمان نگران شاهد و ستیلا فهمیدم حال خرابم را فهمیده اند.وقتی به سمت شاهد خم شدم تا شربت بردارد پرسید:خوبی؟
لبخندی مصنوعی زدم و گفتم:عالی!!
و از کنارش رد شدم.پس از اینکه به همه تعارف کردم همراه با سینی خالی به آشپزخانه رفتم و باز پشت میز نشستتم.غرق در افکارم بودم.غرق این فکر که چطور خوشحالی ماریا را در همین جشن از بین ببرم و بعد از اتمام جشن چطور آرین را ادب کنم که اینقدر جلوی مادرش ضعیف بود.نمیدانم چقدر گذشت که ستیلا وارد آشپزخانه شد و گفت:سینی رو بده برم لیوانا رو جمع کنم.
به خودم آمدم و گفتم:تو برو بشین ستیلا.این چیزیه که خودم خواستم و باعثش شدم،حقمه!
و همراه با سینی قبل از ستیلا از آشپزخانه خارج شدم و لیوانها را برداشتم.پس از جمع کردن لیوانها ماریا با گستاخی و تحقیر تمام گفت:شهرزاد زود میز شام رو آماده کن که آرین سورپریز بشه!
آرین پرسید:منو اینقدر برده ی شکم دیدی که فکر کردی میتونی با غذا ذوق زده م کنی؟
ماریا که لحظه ای بازوی آرین را رها نمیکرد گفت:تو که شکموی خودمی!ولی چون میدونستم چه غذاهایی رو دوست داری گفتم شهرزاد همونا رو برات درست کنه.خدا کنه خوشمزه شده باشه.
romangram.com | @romangram_com