#شهرزاد_قصه_گوی_من_پارت_48
_بله.
_خیلی خوب بهش زنگ میزنیم.برگردیم سرصحبت اصلی...
_دِ آخه جناب سروان کدوم صحبت اصلی؟من اینهمه مدرک رو کردم که بی گ*ن*ا*هیم رو ثابت کنه!
_ما هم مدارک خودمونو داریم خانوم.
_باور کنین من بی گ*ن*ا*هم .من از اون خونه دزدی نکردم!
_خیلی خب پس برمیگردی بازداشتگاه تا تصمیم بگیری حرف بزنی!
***
دیگر شب شده بود.حوالی ساعت9بود که در باز شد و نگهبان باز مرا خواست.به دستم دستبند زد و مرا با خود به طبقه بالا برد.کلانتری خیلی خلوت تر از ظهر شده بود.فقط یکی دو سرباز در حال رفت و آمد بودند.زن مرا به اتاقی برد و وقتی وارد شدم که سروان مقدم با مردی که پشتش به من است صحبت میکند.با ورودمان هر دو به سمت ما برگشتند و دیدم که آن مرد شاهد است.با دیدنم بلند شد و به سمتم آمد و گفت:خوبی شهرزاد؟
زن از اتاق خارج شد.بغضم باز شکست و گفتم:شاهد کار من نبوده.من این کار رو نکردم!
شاهد گفت:میدونم...میدونم گریه نکن.
سروان مقدم گفت:خانوم فرخزاد بیاید بشینید.آقای امیری شما هم همینطور.
در نهایت هر سه نشستیم.سرم را پایین انداختم و به دستبندی که به دستم بود نگاه کردم و به ارامی گفتم:نمیخواستم برات دردسر بشه.مجبور شدم شاهد...
شاهد در جوابم گفت:اگه خبرم نمیکردی ناراحت میشدم!آرین تو رو به من سپرده!
سروان مقدم گفت:خب؟خانوم فرخزاد فکراتون رو کردید؟حرف دیگه ای ندارید؟
ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد.کنجکاوی در مورد محل خانه و زمان برگشتن خانواده ی مجد...ور رفتن با کلید های من همان شب قبل از دزدی...غیب شدنش از شب دزدی...سابقه ی خرابش...باز شدن درها بدون فشار و با کلید چه معنی دیگری میتوانست داشته باشد؟
یعنی امکان داشت که فرزاد عامل این دزدی بوده باشد؟
romangram.com | @romangram_com