#ثروت_عشق_پارت_86


- من دلم میخواد... میدونی دلم میخواد مطمئن شم مال خودمی؛ مخصوصا الآن که ارسلان برگشته.
- شهاب... احیانا تو به ارسلان حسودی میکنی؟
- آره.
- خب... خب.... ینی من انقدر احمقم که با یک قاتل جانی فرار کنم؟

- من هیچوقت نگفتم که تو میخواهی با اون باشی، اما اون ممکنه به زور متوسل بشه.
- خب در اون صورت چاره ای برام نمیمونه جز اینکه با این اسلحه بهش شلیک کنم!
خندیدیم. بله، خندیدیم... اما هیچکداممان، از آینده خبر نداشتیم...
با هم قدم زنان به سمت ماشین برگشتیم، هنوز هم سنگینی نگاه کسی را حس میکردم، اما جرئت نداشتم برگردم و پشتم را نگاه کنم. به ماشین که رسیدیم، شهاب به سمت من برگشت و دستانش را روی شونه ام قرار داد.
- به هر حال، ازت میخوام که بهش فکر کنی.
سرم را تکان دادم. گرچه خودم هم منظورم را از این حرکت نفهمیدم. سپس، شهاب حرکتی انجام داد که باعث شد قلبم یک ضربان را از دست بدهد. او چشمانش را بست و بر پیشانی ام بوسه ای زد. اولین بوسمون بود... نفس عمیقی کشید و گفت:« بریم.» من گیج و منگ بودم.... درست مثل انسان های مست. از جایی که لب هایش روی بدنم قرار گرفته بود، سوزشی را حس میکردم، مانند شعله ای که هرلحظه به کل بدنم سرایت میکرد. سوار ماشین شدیم و به سمت خانه ی من رفتیم. من هم از ماشین پیاده شدم، شهاب بهم گفت:« وقتایی که خونه ای، یه نفرو بیرون میذارم مراقبت باشه. وقتایی هم که میخوای بری بیرون، خودم میام میبرمت.»
- باشه.
- مواظب خودت باش.
- تو هم همینطور.
- خداحافظ.

romangram.com | @romangram_com