#ثروت_عشق_پارت_85

- خوبه.

بعدش که خوردنمون تموم شد، از جایمان بلند شدیم و در سکوت قدم زدیم. ناگهان شهاب گفت:« سمانه؟»

- بله؟
- بیا ازدواج کنیم.
- ها؟
- متوجه نیستی؟ دارم ازت میخوام که باهام ازدواج کنی.
خواننده ی عزیز، کمی ناگهانی بود. هول شده بودم و نمیدونستم باید چی بگم. من شهاب را دوستش داشتم، عاشقش بودم، حتی... به جرئت میتونم بگم که از خودم هم بیشتر دوسش داشتم، اما از طرفی، دورانداز ازدواج، کمی مضطربم میکرد. من هنوز آمادهگی شروع زندگی مشترک را نداشتم.
- شهاب... من فکر میکنم که قبلا درموردش صحبت کرده باشیم.
واقعا در چنین شرایطی، فکر ازدواج ابلهانه به نظر میرسید.
- من هنوز بیست و شیش سالمه.

- یه جوری میگی بیست و شیش سالمه انگار ده سالته!

- چرا یک دفعه این موضوع را پیش کشیدی؟

romangram.com | @romangram_com