#ثروت_عشق_پارت_120
- متاسفم که احساساتتو جریحه دار کردم... اما من واقعا به تو هیچ حس خاصی ندارم.
- تو... یه زمانی میگفتی عاشقمی.... پس اگه راست میگفتی، الآنم باید اون حسو بهم داشته باشی.
- شاید داشتم دروغ میگفتم.
- شهاب رو من از خودش بهتر میشناسم. تو، منو دوست داشتی. فراموشیتم هیچیو عوض نمیکنه. نباید بکنه.
- راستش... وقتی این ساعتو نشونم دادی، یه چیزی به ذهنم اومد.
- چی؟
- تصویری از یه دست که مچ دستی ضعیفو گرفته، و چشمانی سیاه که برق نگاهش تنمو میلرزونه.
- این چی میتونه باشه؟
- نمیدونم. فقط وقتی که دیدمش،خیلی درد کشیدم.
تصویری از یه دست.... مچی ضعیفو گرفته.... چشمان سیاه.... آیا احیانا شهاب وقتیو به یاد نیورده که اولین بار همدیگرو دیدیم؟ موقعی که من داشتم دزدی میکردم و اون مچمو گرفته بود؟
- شهاب... فکر میکنم تو موقعیو به یاد آوردی که مچ منو موقع دزدی گرفتی!
- تو یه دزدی؟
- نه... یعنی آره... راستش داستانش مفصله.
- واسه امروز کافیه... میشه بذاری استراحت کنم؟
- اوه البته.
بعد از اتاق بیرون آمدم و روی صندلی انتظار نشستم. خدایا... یه کاری کن شهاب خوب شه.
romangram.com | @romangram_com