#ثروت_عشق_پارت_119
- اینو از کجا آوردی؟
- خودت بهم دادی... پنج سال پیش. وقتی تو بیمارستان بودی.
- راستش من...
به چشم هایم نگاه کرد و من، دوباره چشم های شهاب همیشگی را پس از سیزده ماه دیدم. اما او سرش را گرفت و چشمانش را بست و چهره اش را جمع کرد.
- حالت... خوبه؟
- من... من.... سرم داره میترکه...
- شهاب! شهاب به خودت فشار نیار! بس کن تورو خدا!
او سرش را با شدت گرفته بود و از درد نعره میکشید. وحشت کرده بودم. میخواستم پیش پرستار برم که شهاب آرام شد و با بی حالی روی تختش افتاد.
- ش... شهاب؟ چیزی میخوای برات بیارم؟
- گفتی اسمت سمانست آره؟
- آره.
- سمانه.... منکه اینجوری شدم، تو دلت خیلی شکست نه؟
- آره... خیلی خیلی خیلی شکست.
romangram.com | @romangram_com