#ثروت_عشق_پارت_116

- من، عاشق شهابم. این را درک کنید لطفا.
- بسیارخب، پس یه کاری میکنیم.
سرم را بالا گرفتم و به صورتشان نگاه کردم. شهاب دهانش از شدت تعجب باز مانده بود و با چشمان پرحرارتش به من نگاه میکرد. پدر هم با نگاهی که سرزنش و انزجار ازش میبارید به من نگاه میکرد.

- بهت اجازه میدم با شهاب ملاقات داشته باشی، شاید حتی بتونی حافظشم برگردونی.

- واقعا؟

از روی زمین بلند شدم، اشک هایم را پاک کردم و لبخند زدم.

- ممنونم. خیلی ممنونم.

- اما حقی هم نداری که اونو مال خودت بدونی.

- اوه.


romangram.com | @romangram_com