#ثروت_عشق_پارت_105
- یعنی شما میگین شهاب ما خیلی زود از این دنیا میره؟
- نه خیر... اتفاقا برعکس... ما معتقدیم ایشون تا ابد در کما میمونن. یعنی بین زندگی و مرگ معلقند.
- دکتر...
- آقای عدالت فرد، ما تمام تلاش خودمونو کردیم. متاسفانه شرایط بیمار خیلی وخیمه. ما یه پیشنهاد واستون داریم.
- چه... چه پیشنهادی؟
- راستش... قلب بیمار کاملا سالمه... میخواستم بگم اگه شما رضایت میدین...
دیگه کافی بود، به اندازه ی کافی شنیدم. در را با قدرت باز کردم و با گام هایی سنگین وارد اتاق شدم.
- دکتر!
دکتر و آقا فاضل با تعجب به سمتم برگشتن. با پررویی گفتم:« فکر میکنم صحبتتون تموم شده، اینطور نیست؟»
دکتر با تردید به آقا فاضل نگاه کرد، آهی کشید و گفت:« بله، من دیگه میرم. روز به خیر.»
بعد به سمت آقا فاضل سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت. من با لحنی که مانند لحن صحبت مادری خطاب به فرزند کوته فکر و دردسرسازش بود، به آقا فاضل گفتم:« فکر میکنم بهتر باشه که به حرف دکتر گوش ندین. محض اطلاعتون، باید بگم که شهاب به هوش میاد.» بعد با حالتی عصبانی کنار تخت شهاب نشستم و طوری به چهره ی شهاب نگاه کردم که گویی صرفا با قدرت اراده، میتوانست به هوش بیاید!
- سمانه... چیزه.. راستش..
- شهاب به هوش میاد، من مطمئنم.
- اما اینطوری که دکتر میگفت...
romangram.com | @romangram_com