#سفید_برفی_پارت_124
سرم رو انداختم پایین، خجالت می کشیدم ازش. هر چی بگه حق داره، بد گند زده بودم!
- در هر صورت از این به بعد کلیدت رو جا نذار. حوصله ی نعش کشی ندارم.
فقط بهش نگاه کردم. سرم رو برگردوندم رو به دیوار رو به روم. یه قسمت از دیوار با یه پارچه ی ضخیم پنهان شده بود، با تعجب به قسمت پوشیده شده نگاه کردم.
توهان با پوزخند گفت:
- اگه خیلی دلت می خواد بدونی چی پشت پارچه است می تونی بری ببینی.
آروم از جام بلند شدم. شالم افتاده بود رو گردنم، رفتم سمت دیوار پارچه رو گرفتم و کشیدم و بدترین چیز ممکن رو دیدم، آهو!
ولی کاش فقط آهو بود! عکس یه بوسه بود، یه بوسه از آهو و... ولی اون توهان نبود. وای! باورم نمی شه، اون مرد شهریار بود. مردی که تو عکس داشت آهو رو می بوسید، شهریار بود!
برگشتم و به توهان خیره شدم. با لبخند مسخره ای به عکس نگاه می کرد، سرش رو آروم تکون داد و گفت:
- می دونی چرا این عکس رو قاب کردم و گذاشتم جلوی تختخوابم؟ برای این که یادم بمونه به هیچ زنی اعتماد نکنم؛ برای این که یادم بمونه همتون مثل همین! می دونی وقتی دست شهریار رو گرفتی چه فکری کردم؟ فکر کردم چه قدر شبیه آهویی. در ظاهر فرشته، پاک و معصوم در باطن شیطان صفت و شرور!
سرم رو انداختم پایین، نمی دونستم چی بگم. توهان راست می گفت، اشتباه خیلی بزرگی کرده بودم!
پوزخندی زد و آروم گفت:
- تو هم مثل اونی!
بهش نگاه کردم و آروم گفتم:
- توهان!
- ساکت باش، فقط ساکت باش!
نمی تونستم بذارم این طوری درباره ام فکر کنه. آره درسته عاشقش نبودم، ولی ازش خوشم می اومد. این رو دیگه قبول کردم؛ باید کاری کنم که فکر نکنه منم مثل آهو خیانتکار و پستم.
قبل از این که دهنم رو باز کنم تا حرف بزنم گفت:
- لازم نیست چیزی بگی. بهتره بری لباس هات رو جمع کنی. از همین حالا بری خونه ی شهریار خیلی بیشتر بهت خوش می گذره.
دیگه زدم به سیم آخر، دلم نمی خواست همچین فکرایی بکنه. داد کشیدم:
- من هیچ جایی نمی رم!
برگشت و با صدایی بلندتر از صدای من گفت:
- تو غلط کردی! همون موقع که گفتی می ری. من به جهنم، اون مشتری های لعنتی می دونستن توی احمق زن منی! درسته شوهر واقعیت نیستم، ولی دلیل نمی شه هر غلطی دلت می خواد بکنی. فعلا اسمت تو شناسنامه منه. مطمئن باش عاشق چشم ابروت هم نیستم که روت تعصب داشته باشم. هر قبرستونی می خوای بری برو به سلامت؛ ولی یادت باشه وقتی رفتی دیگه برنگرد. حالا هم از جلو چشمام گمشو که حالم از خراب هایی مثل تو بهم می خوره!
چونه ام می لرزید. داشت به من می گفت خراب! حالم از خودم بهم می خورد. توهان راست می گفت، من واقعا غلط اضافی کرده بودم!
romangram.com | @romangram_com