#سنگ_قلب_مغرور_پارت_92
نمی تونستم.. واقعا نمی تونستم تاب این نگاهو نداشتم.........
من داغون بودم با این نگاه دیگه چیزی ازم نمی موند.... سرموانداختم پایین.....
اومد جلو......
نزدیک نزدیک ...........
اگه سرمو بالا می گرفتم با صورتش به اندازه ی یک وجب بیشتر فاصله نداشتم....
آروم دستشو آورد بالا و چونمو توی دستش گرفت و بالا آورد........
از این کارش حسابی شوکه شدم.. .....
چشمام از تعجب گشاد شده بود.... نگاهش کردم... همینطور که دستش روی چونم بود آروم سرشو آورد جلو... مردم....سرمو کمی به عقب بردم اما اون بی تفاوت فاصله مونو پر کرد......
بعد زل زد به چشمام و گفت:
ـ پس حاضری حتی از جونتم بگذری..! این یعنی اینکه اونا خیلی برات مهمن.... باشه این پولو میدم اما به یه شرط...
چـــــــــــی؟...شرط؟..... یعنی میخواد بهم پولو بده..... خدایا مرسی..... بالاخره یه جا صدامو شنیدی ....وای باورم نمیشه... ناخودآگاه لبخندی روی لبهام اومد...
جدیتر از قبل گفت:
ـ نمی خوای شرطمو بشنوی؟ بعد قبولش کنی؟
romangram.com | @romangram_com