#سنگ_قلب_مغرور_پارت_75
ولی این روی من چی کار میکنه؟ سرمو آوردم بالا که ببینم کجام ..
که نگاهم قفل شد روی یک جفت چشم سیاه
چشمانی که ناخودآگاه ازش فراری هستم... ترسیدم... واقعا از اعماق وجودم ترس رو حس کردم......
آروم روی مبل نشستم. تا نگام به لباسم افتاد لبمو با تمام قدرتم به دندون گرفتم.شوری خون رو توی دهنم حس کردم. کتشو آوردم بالا و با دستام از زیر نگهش داشتم. دوست داشتم بمیرم.. جرات نگاه کردنشو نداشتم..صداش منو از غوغای درونم بیرون کشید
ـ چرا خود زنی میکنی؟ از چی حرص خوردی که دق و دلیتو سر لبات خالی میکنی؟
من رسما لال شدم......
ـ بهتره از اون لیوان آب قند بخوری تا حالت بهتر شه... دستمال هم بردار روی لبت بزار...
فقط تونستم یکی از دستامو از زیر کتش دربیارم دستمال کاغذی رو بگیرم. بزارم روی لبم....
موقعیت بدی داشتم.... ای کاش می تونستم حداقل کتشو بپوشم... لااقل راحت میشدم جلوش..... پررویی بود اما اگه نمی گفتم از خجالت آب میشدم....
ـ میشه.....میشه کتتون رو بپوشم. این...طوری نمی تونم ... یعنی راحت نیستم...
تمام مدت سرم پایین بود...صدایی ازش نیومد. سرمو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم. بهم زل زده بود اما انگار اصلا اینجا نبود . نگاهش به من بود ولی حواسش نه....
بلندتر صداش زدم.....
ـ آقای فرداد خوبید؟
romangram.com | @romangram_com