#سنگ_قلب_مغرور_پارت_44
یه کت و شلوار شیری رنگ پوشیده بود با پیراهن آبی آسمونی .موهاش مثه همیشه نبود کمی کوتاه شده بودن و مثه همیشه صورتش ته ریش داشت که ابهتشو به اوج میبرد. !
(بسه مهرا ! بمیری تو .اومدی دید بزنی ؟ کارتو بگو)
صدامو صاف کردم و گفتم:
ـ ببخشید جناب فرداد میخواستم امروز رو مرخصی بگیرم.میشه موافقت کنید؟
بعد از چند ثانیه زل زدن به من ،فنجونشو آروم گذاشت روی میز و با حالت تمسخر و یه پوزخند که روی لبش اومد گفت:
ـ به به دلقک خانوم! اصلا بهت نمیاد محترمانه حرف بزنی . پس به خودت فشار نیار .
من که از تعجب دهنم باز مونده بود. از پررویی این بشر مونده بودم چی بگم ولی کم نیاوردم. .........نه ........نباید کم بیارم............ سعی کردم آروم باشم و مثه خودش .
گفتم:
ـ اینکه تقاضامو مودبانه ابراز کردم فشاری بهم نیومد. با احترام برخورد کردنم هم مختص کساییه که با احترام باهام برخورد میکنند. رفتار من مقابل دیگران آیینه ی رفتارهای خودشونه.
(عوضیه آشغال .... چرا هر دفعه باید با تیکه هاش آتیشم بزنه........)
پاشو که روی پای دیگش بود برداشت و کمی به سمتم خم شد و دستاشو توی هم فقل کرد و گفت:
ـ پس اگه سرخی گونه هات از فشار نیست از چیه؟ نکنه خجالت میکشی؟ یا شایدم از رژگونت زیاد استفاده کردی؟
(این چی داره بلغور میکنه؟...................... گستاخی تا چه حد؟.................دیگه داره دور برمیداره................)
romangram.com | @romangram_com