#سنگ_قلب_مغرور_پارت_183

بیا بزن... خواهش میکنم...

با دستام محکم روی پاهام می کوبیدم... احساس درد نداشتم.. پاهام بی حس بودن..

دیگه بس بود...

هرچی توی خودم ریخته بودم...

حالا وقت خالی کردن بود...

وقت خالی شدن غصه های تلنبار شده....

عمو اومد جلوم دستامو محکم گرفت.

دیوانه بار داد میزدم... جیغ می کشیدم...

التماسش می کردم تا بزنتم.... عذاب وجدان داشت دیوونم میکرد...

دلم میخواست عمو با زدنش یه کم از عذابم کم کنه..

ول کن نبودم...

عمو دید واقعا حالم خرابه..

دستامو بی هوا ول کردو یکی محکم خوابوند زیر گوشم...


romangram.com | @romangram_com