#سنگ_قلب_مغرور_پارت_184
اونقدر محکم که نه تنها صورتم بلکه کل هیکلم افتاد روی زمین....
انقدر محکم زد که شوری خونو توی دهنم حس کردم...
زنعمو که توی این مدت مثل مجسمه خشکش زده بود با سرعت اومد کنارم با جیغ سر عمو تشر زد:
ـ نادر..... چیکار کردی؟ نادر چرا دست روی مهرا بلند کردی؟
این بود امانت داریت..
این بود رو چشم گذاشتنت..
نادر بی دلیل روی گل مهرداد دست بلند کردی...
حرفهای زنعمو آتیشم زد. بنزینی شد روی آتیش دلم..
نشستم و جیغ زدم...
ـ چرا امانت داری نکردی؟ چرا گذاشتی برم تهران.... چرا عمو.....
چرا اون موقع نزدی توی دهنم...چرا...چرا به تنهایی محکومم......
عمو به شدت بغلم کرد. شروع کرد به بوسیدنم.. سرمو......... روی صورتمو.... چشمامو....
اشک ریخت بامن....
romangram.com | @romangram_com