#سنگ_قلب_مغرور_پارت_131
همین....
یه چیزی توی قلبم فرو ریخت.. اما بازم آروم بودم... بازم بی هیچ هراس و دلهر ه ا ی.
سریع رفتم پیش پروانه. دکتر عزیز هم اونجا بود... خوشبختانه همه چیز برای عمل آماده بود...
پروانه انگار دنیارو بهش داده بودند. از خوشحالی زیاد نمی تونست کاری انجام بده...
بازوشو گرفتم آروم دم گوشش گفتم.:
ـ بیا دختر خوب اینم از فیش واریز پول بیمارستان. دیگه همه چیز تموم شد. فقط امیدوارم عمل عالی باشه..
بغلم کردو گفت: اینارو به تو مدیونم مهرا... مرسی خواهر جونم..
ازش جدا شدم و گفتم:
ـ من باید امشب برم شاهرود. یه مشکلی پیش اومده تا دوسه روز دیگه برمیگردم.. ببخش که پیشت نیستم...
اونقدر خوشحال بود که از دورغی که گفتم تعجب نکرد.. اصلا نپرسید چطور این پول جور شده؟
با قدمهایی به سنگینی کوه به طرف در خروجی رفت بیمارستان رفتم..
چقدر فضای اینجا سنگینِ..
چقدر خَفَس..
romangram.com | @romangram_com