#سنگ_قلب_مغرور_پارت_132
یعنی امشب همه چیز تمومه؟
امشب باارزش ترین چیز زندگیمو ازدست میدم؟
بسه.. دیگه نمی خوام بیشتر از این فکر کنم..
این چراها هیچ وقت جواب داده نمیشن...
دیگه نمیخوام با این چراها خودمو عذاب بدم...
چشم چرخوندم. ماشینش رو دیدم.. رفتم نزدیکتر ... سرش روی فرمان ماشن گذاشته بود. آروم در باز کردم و روی صندلی نشستم. سرشو بالا آورد بهم نگاه کرد .
نگاهش روم ثابت موند. حس کردم با تمام وجودم....
اما برنگشتم سمتش... نگاهش نکردم... بعد از چند دقیقه به خودش اومد. دست برد سوییچ رو چرخودو دنده رو جا انداخت. هنوز دستش روی دنده بود که دستمو روی دستش گذاشتم.
بهم خیره شد اما من مثل قبل نگاهم به روبرو بود..
با صدایی که سعی کردم آروم باشه گفتم:
ـ پای حرفم هستم. شرطتو قبول می کنم. میدونم اشتباهِ. اشتباه محض.
اما قول دادم. مدیون بودم. پس دیگه حرفی توش نیست.
اما نمیخوام از چاله ای که شاید یه روزی ازش دربیام ، بیافتم توی چاهی که عمقش معلوم نیست و دراومدن ازش مثل رویا و خوابه. می خوام اشتباه کنم اما نه با گناه. درسته مذهبی نیستم. درسته اونی که بالای سرمه منو فراموش کرده اما دلیل نمی شه منم فراموشش کنم. نمیتونم بدترین اشتباه زندگیم رو با بدترین گناه نابخشودگی انجام بدم.
romangram.com | @romangram_com