#سنگ_قلب_مغرور_پارت_128

ـپروانه احتمالا توی محوطه ی بیمارستانه... نمی خوام هیچ کس از این اتفاق با خبر شه... فقط یه راز بین منو ..... تو ..باشه؟

بهم نگاه کرد و آروم اومد جلو.

حرکتی نکردم. اصلا توان حرکت نداشتم..

آروم پیشونیمو بوسید..

به محض تماس لبهاش به پیشونیم تمام بدنم تغییر دما داد.

تا چند ثانیه پیش خنک سرد بودم اما حالا..

مثل تنور آتیش شده بود..

داغِ داغ....

چند ثانیه به همون حالت موند.آروم خودشو ازم جدا کرد و گفت: من توی قسمت حسابداری منتظر مدارک هستم.. بیارشون

رفت..............

از کنارم گذشت و من همچنان داشتم توی تنور آتیش می شوختم... به سمت بخش عزیز جون رفتم..

پروانه داشت با دکتر عزیز صحبت میکرد.. حتی از اون فاصله هم می تونستم شادی و امید رو از صورتش ببینم...

بهش رسیدم تامنو دید چند ثانیه وایستاد و نگاهم میکرد...


romangram.com | @romangram_com