#رویای_واریا_پارت_52
جناب ادوارد پرسید :ایا مایلز کارش را درست انجام داده یا نه ؟
واریا پاسخ داد :همه لباسها فوق العاده اند و همین طور کلاه ها .در کل همه چیز علیه .من قارد به توضیح ان نیستم ولی خلاقیتی که در کار او وجود داره باعث شد که من فراموش کنم که چی بودم و چ شدم .
جناب ادوارد با نرمی و ملایمت او را دلداری داد:تو به همه انها عادت می کنی .دیر یا زود گله خواهی کرد که چرا چیزی برای پوشیدن نداری ؟همه خانوم ها مثل هم هستند ،هرچه داشته باشند باز هم کم دارنند ن،مگه یه یان ؟
-چی پدر؟منو ببخشین گوش نمی کردم .یان انجا بود ولی حواسش جای دیگری بود.
-اشکالی ندره پسرم .من داشتم فکر می کردم که یک چیز مهم رو فراموش کردم .
جناب ادوارد از اینگه می دید نقشه اش مو به مو مقل چسباندن قطعات معما در کنار یکدیگر ،به بهترین نحو اجرا می شود بسیار خوشحال بود ولذت می برد .
-یان ایا تو می تواین بگویی که جای چه چیزی خالیست ؟
-نه پدر متاسفانه باید بگم نه ،من بلیطها را تهیه کردم و ترتیب ماشینی که باید فردا دنبال دوشیزه میلفیلد بده و او را زا منزلش برداره هم دادم و....
-چی دوشیزه میلفیلد !هنوز یاد نگرفتی که او را واریا صدا کنی ؟اوه خدای من .من چطور می تونم به تو اعتماد کنم که فکر همه چیز را کرده باشی .واریا ،پسر عزیزم واریا!تو بایدسعی کنی همان طور که من می کنم .چطور ممکنه او را دوشزه میلفیلد صدا کنی در حالی که اونامزد توست .می دونی اگه یادت بره چی میشه ؟به خاطر داشته باش که مسیو دوفلوت احمق نیست .من نمی خوام او مثل موش بو بکشه و از قضیه سر در بیاره .
romangram.com | @romangram_com