#رویای_واریا_پارت_51

سرانجام انها داخل اتاق نشیمن جناب ادوارد شدند .او مقابل شومینه در حالی یک پتو روی زانوهایش انداخته بود .نشسته بود.اتاق هوای گرمی داشت .با امدن انها او چشمان پرسشگرش را به واریا دوخت و گفت :

-اه تو اینجایی؟منو ببخش اگر نیم تونم برای خوش امد گویی از تو از جام بلند بشم .تمام امروز پاهایم درد می کردند .

لطفا از جایتان حرکت نکنید .واریا خودش جلو رفت و با او دست داد و متوجه شد او به موهایش نگاه می کند .جناب ادوارد گفت :قشنگه خیلی قشنگه !

جناب ادوارد باگفتنی این جمله مدل جدید موهایش را تایید کردولی وقتی لباسهای واریا را دید پرسید :پس چرا یکی از لباسهای جدیدت را نپوشیدی تا من ببینم ؟

-آخه هنوز اماده نشده بودند ولی همه انها عالی هستند .من نمی دونم چطور از تمام کارهایی که شما برایم انجام دادید ،تشکر کنم .انها برای من خیلی زیاد هستند .

جناب ادوارد چشمکی ظریفی زد و گفت :ولی تو بدون انها نمی توانی به سفر بروی ایا می توانی ؟واریا خندید و پاسخ داد:او نه بدون انها به فرانسه بروم همه فکرخوهند کرد که پسر شما با دختر فقیر و بیچاره ای ازدواج کرده که لباسهای رنگ و رفته میپوشد .

جناب ادوارد از حرفهای واریا خنده اش گرفت

-با این حساب حس انسانیت تو به خوبی زیباییت کامله .حق با من بود و رد انتخواب تو اشتباه نکردم .امیدوارم همان طور که مرا به خنده انداختی بتوانی یان را هم به خنده بیندازی .چون قیاقه اش مثل پادشاهی شده که نیمی از تاج و تختش را از دست داده .

یان از جایش حرکت کرد وبه سمت پدرش امدتا ری یک صندلی بنشیند .در واقع واریا هم فکر هم فک رمی کرد کمه یان باید بیشتر لبخند توی ثورتش باشه او ظاهری اراتسه و هیکلی برازنده و متناسب داشت .چانه ،دهان ،چشمان خاکستری رنگش همه و همه کاملا با هم هماهنگی داشتند.هوش و ذکاوت خوبی هم داشت .او از هر چیزی که در اطرافش می گذشت با خبر بود وبه طور کلی چیزی کم نداشت .تنها نقصی که در او بود نحوه رفتار و طرز فکرش بود که اشتباه بود و اریا این را در برخورد با لارین دیده بود و متوجه شده بود .


romangram.com | @romangram_com