#رویای_واریا_پارت_42
وایا با خودش فکر می کرد وقتی کارش در فرانسه تمام بشود و به لندن برگردد تمام این لباسها و وسایل را باید پس بدهد .او با خودش فکر می کرد که این بهترین کار ممکن است که از او انتظار دارند .شاید تعدادی از انها به صورت دست دوم فروخته بشه و یا به کلکسیون بوتیک مایلز برگردانده بشه .هرچه که بخواد بشه او باید نقش خود را خوب بازی کند .غرورش اجازه نمی داد که این لباسها را بردارد و پس ندهد ،پولی که جناب ادوارد برای معالجه مادرش احتیاج داشت بی انداره برایش ارزش داشت و کافی بود .او با خودش فکر کرد که جناب ادوارد باید خیلی مادرش را دوست می داشته .
نگاهی به مادام رنه و اقای ونسان انداخت ودید که هر دو از خستگی خمیازه می کشند به خودش گفت :بیچاره ها چقدر خسته شدن ولی چه کار میشه کرد باید تحمل کنن .دوباره واریا سرگرم خیال پردازی هایش شد و ناراحت از اینکه قادرنبود تا به وسیله انعام ویا چیز بخصوصی جبران زحمات نها را بکند و تنها با کلمات باید سپاسگزار باشد حتی فکر کرد که فردا برای مادمام رنه یک دسته گل زیبا بفرستد و برای اقای ونسان و مارتین مایلز هم به وسیله نامه تقدیر نامه ای بنویسد ازشان تشکر کند .
به یاد احرف مادرش افتاد "مهربونی خرجی نداره !"و یا این جمله "فراموش نکن که همیشه لطق دیگران را قدردان باشی ".او از اینکه خودخواه باشه همه کس را زیردستخودش بداند ،بیزار بود .واریا در فکر جملات نامه ها بود که اقای ونسان سشوار را خاموش کرد و گفت :حالا می تونی بیروون بیایی
-خوشحالم چون دیگه داشتم می پختم!
-اخه می دونی این خیلی مهمه که موهایت کاملا خشک بشه .اقای ونسان تور را از روی سر واریا برداشت و سنجاقک های که به سرش را بود باز کرد و موها را کاملا برس کشید .وقتی او موهای واریا را کوتاه کرد واریا وقتی او موهای واریا را کوتاه کرد واریا فهمید که قیافه اش کاملا عوض شده ،اما حالا با دیدن خودش از تعجب شاخ در اورده بود .موهایش مثل طلا برق می زد و به کلی قیفه اش تغییر کرده بد .به نظر جوانتر می امد و از این موضوع حال خاصی پیدا کرده بود .به نظر جوانتر می امد واز این موضوع خاصی حال پیدا کرده بود .حالا دیگه بین اون دختری که با موهای نا مرتب به طرف کدنیگتون می دوید و این چهره جدید که تا این حد زیبا شده بود حسابی تفاوت میدید او به ندرت درپارک خانمهای شیک را می دید که اینچنین بودند و همه نگاهها به طرفشان جلب می شد .مادام رنه هم دیگر نتوانست خودش را نگه دارد و فریاد زد :واقعا که چقدر جذاب ،عالیه درست همان چیزی است که آقای مارتین می خواستند :حالا چقدر خوشحال می شوند .ایشان کار هیچ کس را مثل شما قبول ندارند .
اقای ونسان تشکر کرد و آئینه بزرگ مربع شکلی را پشت سر موهای واریا قرار داد تا او بتواند از همه طرف مدل موهایش را ببیند .
-خیلی متشکرم آقای ونسان .
-امید وارم که درفرانسه به شما خوش بگذره ،هیچ کس دیگری حتی از طرف شانل هم نیم تونه مدلی به زیبایی موی شما مداشته باشد .
romangram.com | @romangram_com