#رویای_واریا_پارت_33
-امیدوارم شما نسبت به من هنرپیشه بهتری باشید
-مطمئن باشید من تمام تلاشم را می کنم تا سرنوشت چه بخواهد وبعد هر دو از اتاق خارج شدند
یان گفت :ما وقت زیادی ندارم و تا قبل از ساعت دو و نیم فردا خیلی کارها با ید انجام بدهیم
واریا با خودش فکر کرد که یان چرند می گه .و بهتر بود که با اومخالفتی نکنه ان دو از پله ها پایین امدند که از اداره خارج بشند .واریا ته دلش خواست که حداقل یکی از دختر های همکارش انها را با هم ببیند .وای که چقدر سارا تعجب می کرد اگر واریا را با یان می دیدولی هیچ کس ان اطراف دیده نشد .وقتی که از ادره خارج شدند یان به طرف اتوموبیلش که کنار جدول مقابل پارک کرده بودرفت و دران را برای واریا باز کرد اندو در سکوتی سنگین در خیابان های شلوغ یه سمت بوتیک لباس راهی شدند یان مقابل یک خانه بزرگ قرمز رنگ ایستاد .واریا با دیدن اسمی که روی سر در ان نوشته شده بود چشمهایش از تعجب داشت از حلقه بیرون میزد او با شیفتگی پرسید اینجا همان جایی است که باید برویم ؟
-بله مگه اینجا رو میشناسی؟
-البته ،کیست که نام مارتین مایلز را نشنیده باشد ؟
-پدر شما واقعامی خوان از اینجا برای من لباس بخرند ؟
-بله ،قبلا او ترتیب همه کارها و سفارشات را داده است .
هر دو از ماشین پیاده شدند و به طرف انجا راه افتادند بعد از وارد شدند از در بزرگ و شیک ان در مقابلشان پله کان زیبایی قرار داشت که پوشیده از کف پوش بسیار خوش رنگی به رنگ طوسی بود که تا طبقه اول مشتری را هدایت می کرد .همه جا از تمیزی برق می زد مکان بسیار لوکسی بود که با شمعدانی های کریستال گران قیمت تزئین شده بود .دکوراسیون چشم گیری در ان به کار رفته بود
romangram.com | @romangram_com