#رویای_واریا_پارت_32
-البته موقعی که اونها ببینند شما با من که به عنوان نامزد تان همراه شما به فرانسه رفتم ،اینگونه رفتار می کنید رفتاری مثل همین الان با من می کنید ، خوب مسلما اونها تعجب خواهند کرد .
واریا موقع بیان این جملات ،خودش صدای ضربان قلبش را می شنید .او تا هفته پیش هرگز فکر نمی کرد که بتواند روزی با کسی این طوری حرف بزند .او با خودش عه بسته بود که نسبت به رفتار یان کاملا بی تفاوت و خونسر باشد ،ولی این بارحرکات و رفتار او باعث شد که تحملش تمام بشه و هر چه بخواد بگه .
یان که انتظار شنیدن این حرفها را نداشت بلافاصله گفت :من واقعا متاسفم فکر می کنم خیلی بی تربیتی کردم .ولی همان طور که شما هم در جریان هستین باید بی پرده بگم که از کل این برنامه متنفرم .
-اتفاقا من هم همین طورولی من کاملا منظور پدرتان را درک می کنم .اگر شما مایل نیستین که با دوشیزه دوفلوت ازدواج کنین و حتی جرات گفتن ان را هم ندارید .تنها را نجات شما از این موقعییت ،همین نقشه پدرتان می تونه به شما کمک کنه .
-پس شما هم این طوری فکر میکنید ؟
-البته .
پس این منم که اشتباه می کنم .چقدر شنیدن حرفهای شما برایم نتیجه داشت .شما نمی دانید که برای این موضوع چقدر با پدرم جر و بحث کردم .خوب دیگه از حالا به بعد باید نقش خودمون رو خیلی خوب انجام بدیم .
-به نظرمن تنها راه همینه .و ما باید با دقت بیشتر سعی کنیم تا کارها به خوبی پیش بره .
این بار نگاه یان به واریا مثل گذشته هیچ زهری نداشت و بدون هیچ کنایه ای گفت :
romangram.com | @romangram_com