#رویای_واریا_پارت_107
-بله شاید این طور باشه این مثل این می مونه که تو دو را با دو جمع کنی و حاصل ان را شش بنویسی .می دونی من به این نتیجه رسیدم که در حال حاضر یک قرار داد بسیار مهم ابریشم وجود داره که برای جناب ادوارد و فرانسوا دوفلوت اهمییت خاصی داره .در ضمن این رو هم می دونم که لباسهایی که می پوشی ..پییر حرفش را قطع کرد و با صدای ملایمی گفت :راستی یادم رفت بگم چقدر خوشکل شدی !
واریا صورتش از خجالت سرخ شد و پییر ادامه داد :خوب ؟هیچی نمی خوای بگی ؟انتظار نداشتی که به تو دقت داشته باشم ؟
واریا پرسید ایا از لباسهام خوشت می اد ؟
-راستش من به چیزی غیر از خود تو دقت نمی کنم .چشمهای تو موهای تو و حالت خنده دار و دوست داشتنی دهانت .می دونی لبو دهانت چقدر وسوسه انگیزه ؟
واریا گیج تکرار کرد :وسوسه انگیز و محرک ؟
-آره اون باعث می شه که من هوس کنم ببوسمت .ولی اعتراف می کنم که من ازت می ترسم .تو خیلی قابل احترامی .واریا سعی کرد به این جمله او بخندد ولی این کار از او بر نمی امد .او حس کرد حرارت خاصی به بدنش ریخته شده .تا حدی که حس می کرد از دهانش حرارت بیرون می یاد .حس عجیبی پیدا کرده بود و به هیجان امده بود چیزی شبیه یک هیجان خطر ناک .
حالا دیگه شهر را پشت سر گذاشتیم .
خارج از شهر در زیر نور ماه ،جاده مارپیچ ،تپه های مرتفع ،رودخانه ای که در کنار جاده در جریان بود و نسیم نقره ای رنگی که از ساحل گه گاه می وزید .همه و همه منظره قشنگ و رمانتیکی درست کرده بودند .ولی افسوس که واریا از هیچ کدام از این زیباییها لذت نمی برد و تمام حواسش به پییر بود .پییر پرسید :
-توچطور تونستی منو بزاری و بری ؟این از کم لطفی و نامهربونی تو بود چون توت خودت بهتر از هر کسی می دونستی که اولین مرتبه که تو رو گم کردم تا چه حد پریشان بودم .
romangram.com | @romangram_com