#رویای_واریا_پارت_106
-با تمام این حرفها من فکر می کنم الان دیگه بی موقع و دیر وقته .
پییر برای خوشایند وارای گفت :بسیار خوب فقط یه چرخی می زنیم و از بیرون یه نگاهی به انجا می اندازیم .لزومی نداره که از ماشین پیاده بشی .ولی من امیدوارم حتی برای کنجکاوی هم که شده تو بخواهی خانه منو ببینی .حالا فردا یا روز دیگری .
-اخه این چطور امکان پزیره .تو نمی تونی بفهمیکه تمام وقت من از قبل برای مهمانی ها و ملاقاتها برنامه ریزی شده .
-پس حالا که اینطوره ما می تونیم شبها همدیگرو ببینیم .من توقع دارم تو خودت یه راهی پیدا کنی .
-من دوباره نباید این کار را تکرار کنم .خیلی خطرناکه .اگر جناب ادوارد بفهمه برای من هیچ خوب نیست .واریا انگار با خودش حرف می زد .
-منظورت اینه که جناب ادوارد حتی وقتهای ازاد تو رو خریده که مثل لباسهاش نمایش بدی؟
-تو در این باره چی می دونی ؟
-همه اینها رو حس ششم من به من می گه .ایا تو به حس ششم اعتقاد داری ؟
- من فکر می کنم تمام این اطلاعات را از اداره من گرفتی
romangram.com | @romangram_com