#ریما_پارت_92


مانی از وسط هال داد زد:فکر کنم حموم دو نفره ای که رفتیم باعث شد به این نتیجه برسه!نامرد ذهنش منحرفه!ما که کاری نکردیم!

کرم روی عسلی رو پرت کردم طرفش که لال شد!

مانی اومد تو اتاق و تکیه داد به دیوار.

مانی:ولی چه بهتر!به نفع ما شد!حالا دیگه نیاز نیست نگران یه گوش اضافه باشیم!

یه اخم غلیظ بهش کردم که منظورمو گرفت.تو خونه پر دوربین بود!

مانی:انقدر بدم میاد از این آدمای فوضول!از همون اول سرش تو کارای ما بود!خیلی هم چاپلوس میزنه!بچه پررو با اون لب تاب بیریختش!

با خنده گفتم:بیخیال!چیکار به اون بدبخت داری؟تو سرت تو کارای خودت باشه!

مانی:ببند بـــــابــــــا!

یه هفته ای میشه که مستقر شدیم ولی نه خبری از پدرام و دخترا هست نه ماموریتی!هیچی!

با مانی داشتیم حکم بازی میکردیم که یهو در باز شد و یه نره غول سرشو عین گاو انداخت پایین و اومد تو واحدمون!من و مانی هم ورق به دست با دهن باز نگاش میکردیم!گاومیش!

مرد خشن گفت:زود باشن لباس فرماتون رو بپوشین...باید جایی برین!

خیلی خوشحال شدم که حداقل از خونه نشینی راحت شدم!خیلی سخت بود که یه هفته بدون اینتر نت سر کنم!واقعا طاقت فرسا بود!

با مانی رفتیم تو اتاق و لباس فرمامون رو که یه کت و شلوار مشکی ولی اندامی بود رو پوشیدیم.

مانی:من یه ذره بوی عرق میدم!

چپ چپ نگاش کردم و گفتم:الان یادت اومد؟در ضمن مگه میخوایم بریم عروسی؟بریم بابا!

با مرده رفتیم پایین.دم در ساختمون یه چند نفر دیگه رو که تا حالا چشمم به جمالشون روشن نشده بود دیدیم که فرماشون شبیه ما بود.نره غوله اومد سمتمون و ازمون خواست که دنبالش بریم.تازه فهمیدم که مقرمون حالت دایره ای داره!یعنی ساختمون ها به صورت دایره ای ساختمون اصلی رو احاطه کردن.بعد بیست دقیقه پیاد روی رسیدیم به ساختمون اصلی.

romangram.com | @romangram_com