#ریما_پارت_21


سانیار:نکنه تو داری به پای من میسوزی؟الکی گردن من ننداز!

مانی:البته که دارم پاسوز تو میشم!من هنوز 24 سالمه،تویی که داری سیب زمینی میشی!ننت دید داری فسیل میشی گفت تا نشدی زنت بده که این مامان منم سر هوا زد و واسه منم تور پهن کرد!فکر نکنم این دوتا خواهر از بدو تولد کاری رو بدون هم انجام داده باشن!

بی حوصله گفتم:خفه شو مانی!مگه من چند سالمه؟هنوز 30 سالمم نشده!

مانی:آره راست میگی.حالا کـــــــــو تا 30 سال؟اوووه!هنوز دو مـــــــاه مونده!

هنوزم جوونی داداش!

ناامید گفتم:مانی من زن نمیخوام!دست و بالم رو میبنده.تا نتونم بفهمم این هکر نابغه کیه آروم نمیگیرم.

مانی:بیخیال داداش من.ته راه تو هم میشه یه چیزی مثل 4 نفر قبلی که مامور همین پرونده بودن!

یهو عصبی شدم.من....نه!من شکست نمیخورم،همونطور که تاحالا نخوردم! مانی که قیافه ی منو دید ترسید و یه ذره خودشو جمع و جور کرد.

مانی:خ..خب چته؟چرا هیولا میشی؟راست میگم دیگه تو تقریبا هیچی ازش نداری!

داد زدم:دارم!من ازش نشونه دارم.

مانی:آخه یه اسم و یه عالمه عدد هم شد نشونه؟

سانیار:همین اسم و اعداد رو اون 4 نفر نداشتن.

مانی:تو اصلا میدونی اون صفحه های رمزی پر عدد چیه؟

سانیار:من..

چند تقه به در خورد.یه نفس عمیق کشیدم تا یکم آروم شم.

سانیار:بیاتو.

romangram.com | @romangram_com