#ریما_پارت_20
انرژیش منم به وجد میاورد.باید دقت کنم،باید تموم انرژیمو روش متمرکزکنم. تا بشه روش حساب باز کرد.تا بتونم یه جانشین واسه خودم بسازم.کسی که به اندازه ی خودم قوی باشه،از هر لحاظ!
سانیار**
کلافه یه دستی به صورتم کشیدم و زل زدم به مانیتور.بازم هیچی!هیچ اثر و رد پایی نمونده!سرمو گذاشتم رو میز و تکرار کردم.تکرار کردم سوالی رو که 4 ساله ذهنم رو درگیر کرده.اون کیه؟چند تقه به در خورد و مانی پرید تو اتاق.این پسر آدم نمیشه!برگشتم سمتش.تا چهره ی عبوسم رو دید سریع سیخ واستاد و احترام نظامی گذاشت.
سانیار:سروان باقری شما کی میخواین این عادت زشتتون رو ترک کنین؟ دفعه ی بعد تنبیه سختی درانتظارتونه!
مانی:جون سانی بیخیال!فعلا موضوع مهم تری برای برسی وجود داره!
سانیار:بیابشین.چی شده؟از اسی و باندش خبر جدیدی داری؟
مانی که تازه رو صندلی ولو شده بود،چشماشو ریز کرد گفت:اسی؟اسی کیه؟
چپ چپ نگاش کردم.یه ذره فکر کرد و گفت:آها!همون قاچاقچیه که پارسال زده بود یکی از کله گنده های مرزبانی رو کتلت کرده بود؟همونی که...
پریدم وسط حرفش و گفتم:آره همون!چی شده؟
مانی کوبید تو سرش و با لحن عاجزی گفت:مامانامون!
شکه گفتم:چی؟مامان و خاله حالشون خوبه؟
مانی صاف سرجاش نشست و با حالت خنده داری یه دست به موهای لختش کشید و گفت:ننه هامون حالشون خوبه.فقط تا آخر هفته قراره حال ما بد بشه!
سانیار:میگی یا بزنم؟
مانی:باشه باشه!اخر هفته قراره یه جفت دوقلو رو بندازن به ما!قرار خواستگاری هم گذاشتن!
عصبی گفتم:فقط همینو کم داشتیم که به حمد خدا جور شد!من چقدر باید به این مادر گرامی بگم که فعلا قصد ازدواج ندارم؟
مانی:باشه بابا!چرا داد میزنی؟تو اینه وضعت ،من دیگه باید چی بگم؟
romangram.com | @romangram_com