#ریما_پارت_131
5 دقیقه بعد پس از آبیاریه کامل پسرا همشون با اعصاب سگی و قابلیت پاچه گیری بالاخره بلند شدن!
من آخرش نفهمیدم اینا چه مرگشونه!این ویلا 5 تا اتاق داره ولی این 5 تا خرفت همشون میرن میچپن تو یه اتاق!شبا با یه وضع فلاکتباری میخوابن که اصلا اوووه!
بعد از اینکه ناهار و صبحونه رو یکی کردیم راه افتادیم سمت تهران.
بچه ها تو ماشین کلی رقصیدن و شفت باز درآوردن.تا برسیم خونه حسابی شادمون کردن!بعد از یه استراحت 2 ساعته دوباره رفتیم سراغ زندگیه اصلیمون!
با عصبانیت خودکارو کوبیدم رو میز و سرمو گرفتم بین دستام.دیگه دارن شورشو در میارن.
چند تقه به در خورد.
ریما:کیه؟
رایان:منم ریما.
ریما:بیا تو.
بلند شدم و رفتم سمتش.قیافه ی درب و داغونمو که دید سریع اومد جلو و بغلم کرد.
رایان:چی شده عزیزم؟چرا انقدر تو همی؟
ریما:هیــس!میشه بعدا درموردش حرف بزنیم؟
رایان:حتما خانومی!
بیشتر تو بغلش فرو رفتم.
تنها چیزی که الان بهش احتیاج داره یه جای امن و آرامش بخشه!و آغوش رایان هر دو تا ویژگی رو داره!بعد از اینکه یه ذره آروم شدم رفتم سمت میزم و رو صندلیم نشستم.دوباره خونسردیمو بدست آورده بودم و اینو مدیون رایان بودم!
رایان با نیش باز اومد کنارم ایستاد و گفت:بلند شو من بشینم!
romangram.com | @romangram_com