#ریما_پارت_130
با خجالت سرمو انداختم پایین و سرخ شدم!رادین دوباره خندید و رفت بیرون!من جدیدا چرا انقدر شیش میزنم؟بعد چند دقیقه که حالم بهتر شد رفتم بیرون.وقتی رفتم تو هال دیدم پسرا رایانو دور کردن و رایانم وسطشون نشسته و با یه ژست خاصی یه دستی به سرشون میکشه!
متعجب گفتم:اینجا چه خبره؟
سامیار زد تو سر رامتین که تو جمع بعد از رادین از همه بزرگتر بود و گفت:خاک تو سرت!این بچه نصفه سن تو رو داره اونوقت زن گرفته حالا تو چی؟هنوز تو کف دوست دخترتی!در واقع کوفتم نداری!
میگم آبجی دیدیم این رایان انگار تو جمع از همه زرنگتره و یه زن توپ گرفته ،گفتیم یه دستی به سرمون بکشه بلکه بختمون باز شه!
با خنده به بچه ها نگاه کردم که محکم میزدن تو سر بغل دستیشون و میگفتن:خاک تو سر بی عرضت کنم!خدا...من چه خوشبختم!
ریما:پسرا!بلند شین دیگه!
صدای غر غرای نامفهومشون رو مخم بود!
بی اعصاب رفتم سمت آشپزخونه و آبپاش کوچیکی رو که مخصوص آب دادن گلهای تو خونه بود رو پر کردم و خشن رفتم سمت اتاق پسرا.دقیقا 1 ساعت و 45 دقیقه است که دارم صداشون میکنم!باید هرچه زودتر برگردیم تهران ولی اینا مثل اینکه قصد ندارن مثل بچه ی آدم بیدار شن!
وسط راه رایان با زیر پوش و یه حوله رو سرش از اتاقمون اومد بیرون و گفت:به به ریما جون خودم!اول صبحی کجا با این عجله؟
دستمو زدم به کمرم و طلبکار گفتم:اول صبحی؟ساعت 11:45 دقیقه اول صبح محسوب میشه؟
رایان با خنده دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت:حالا چرا حرص میخوری خانومی؟دو روز تعطیلی رو ولشون کن بذار بخوابن دیگه!
باحرص گفتم:اگه دیشب مثل آدم 11،12 شب میخوابیدن و تا ساعت 4:30 صبح اسم و فامیل و شاه دزد وزیر بازی نمیکردن الان بیدار بودن!
رایان خندید و گفت:خب حالا!این آبپاش چیه دم ظهری گرفتی دستت؟
با نیش باز گفتم:دارم میرم به این غنچه های نو شکفته آب بدم بلکه گل بدن!
بلند خندید و دم گوشم گفت:حالا که انقدر پیشنهادات خوب خوب داری چرا نیومدی باهم بریم دوش بگیریم بلکه ماهم زودتر گل بدیم؟
لپام قرمز شد و با شوخی زدم تو سرش.هنوز داشت میخندید منحرف!
romangram.com | @romangram_com