#پسرای_بازیگوش_پارت_99

دهنم باز موند،من که قصد بدی نداشتم...
گوشه ی لبم بالارفت...
همچنان سربه زیر بود
_من میرم تو پیش دریا شماهم بهتره بری تا امیر علی یه قتلی گردنش نیفته!
باشتاب سرشو بالا آورد
_شرکت چی؟ اخراجم؟
انقدر مظلوم گفت که دلم ،ریـــــــش شد.
_اونو من نمیدونم ،باید بامیلاد صحبت کنی،البته فردا چون امشب همه عصبانین.
دستمو به نشونه ی خداحافظی کنار شقیقه ام گذاشتمو تکون دادم...
_بدرود.
منتظر جواب نموندمو وارد فضای بیمارستان شدم ،بخش اورژانس خیلی شلوغ بود،همه جور صانحه ای توش داشت،یکی چاغو خورده بود تو فرق سرش ،جالب این جابود که لبخند زنون همه رو نگاه میکرد ،درحالت عادی باهمچین اتفاقی طرف میمیره !عجبـــــا!
فکرشو کن اگه چاقورو دربیارن تمام مغزش میریزه، به نظر من یه ربان قرمز و چندتا گل دورش بپیچونه و تهشم یه پاپیون بزنه،آخ آخ عجب خنده دار میشودا....
خندهامو تو خودم خفه کردم ،نمیشد بخندی که چندتا قول چماق دورش بودن که سیبیل داشتن ،قد چنار،همه ام مدل فرمون چرخ...
خیلی ضایع بود یه رب بود میخشون بودم ،یکیشون سیبیلشو میچرخوندو میومد سمت من،اوه اوه اوضاع خیطه...

خواستم فلنگو ببندمو برم که دیدم خعـــــلی خیطه ،منم کتفامو بازکردمو گوشه ی لبامو کمی پایین دادمو لاتی نگاهش کردم .
یعــــنی شلوار جافیش تو حلــــق امیر علی
لامصب شلوار نبود که! قشنگ منو امیر و امیر علیو حسینو میلاد توش جا میشدیم ،کتونیا قدیمیا که برا فوتبال میپوشیدن و یادتونه؟ فکرشو کن اونو انداخته بود نک پاشو کِــــرت کِــــرت میکرد...
خیره ی خشتکم شد ،وااااای نکنه خیس کردم؟ نه باو اونقدراهم نترسیدم...

romangram.com | @romangram_com