#پسرای_بازیگوش_پارت_54
امیرعلی"
صدای برخورد محکم درب باعث شد برای سرک کشیدن بیرون بیام که بایه جسمی برخورد کردم که باعث شد اون جسم زمین بخوره.
دخترک بیچاره روی زمین ولاشده بودو موهای بازش دورش ریخته بود
دستمو دراز کردم تا بلند بشه...
اما باعصبانیت زیر ،دستم زدو از اونجا رفت.
رضا اومد کنارم وایساد و شوتی زد و گفت:
_ایول قهوه ایت کرد گذاشتت ،کنار !
(زیر چشمی نگاهش کردم)
_گو....نخور باو...
اهمیتی بهش ندادمو وارد اتاقم شدم ،قیافه ی دختره خیلی برام آشنا بود ،دستی به پیشونیم کشیدم،نوار،ذهنمو،جستجو کردم،بشکنی تو هوا زدمو ،گفتم:
_آها یادم اومد دختر اصالتی بود ،حالا چرا انقدر ناراحت ؟
عــــنتر انگار ارث آقاشو خورده بودم....
بیخیالی گفتمو مشغول کارم شدم،
رضا وارد اتاق شد،مثل همیشه ،برای مزاحمت...
_دخترِعصبانی بودا .
سرم تو برگهام بود.
_مهم نیس
romangram.com | @romangram_com