#پسرای_بازیگوش_پارت_40
املتو روی میز گذاشتمو نون های فریز شده رو،توی تستر انداختم...
بچها،صدازدم ،همشون مثل گرسنه های آفریقا به غذا حمله کردن...
حرف امیر،اشتهارو ازم گرفته بود.
امیر علی بادهن پر گفت:
_فکرشو نکن یا خودش میاد یا خبر مرگش.
رضا دست انداخت زیر چونه ی امیر علیو دهنشو بست...
رضا_ببند دهنتو،حالم بد شد
رضا قیافشو جمع کردو، صورشو بر گردوند.
امیر علیم بی تفاوت شروع کرد به لقمه گرفتن.
امیر"
بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم،دریا آروم خوابیده بود.
باپشت دست لپای سفیدشو نوازش کردم
کنارش خوابیدمو خیره به چهره ی معصومش شدم...
ذهن، منو به چندساعت پیش برد ،گله و شکایت دخترا تمام نشدنی بود،مگر آنها نمیخواستند؟مگر خودشون پیش قدم نمیشدن؟ من،امیــــر ناظری،سمت هیچ دختری نمیرفتم..
حسین"
romangram.com | @romangram_com