#پسرای_بازیگوش_پارت_127
_جات خالی حسین نمیدونی چه سوژهایی رو از دست دادی....
ننه قمر لباس عروس پوشیده بود دنباله دار ،آرایش کرده بود در حـــــد خفن...
نمیدونی چی شده بود .
انگشتامو به لبم چسبوندمو بوسی پرت کردم...
شده بود باقلوا ،دامادم که انگار نه انگار پیره ،مثل جونا باهم تانگو رقصیدن ،ننه قمرم همچــــــین عـشوه میومد انگار دختر نوزده سالست.
لیوان ابو از رو میز برداشتمو سر کشیدم
رضا_نفسی بگیر بعد بقیشو بگو من جای تو دهنم کف کرد.
_رضا ،سوژه خنده بود اگه بودی خیلی بیشتر بهم کیف میداد.
رو کردم به حسین که مشتاق تر از بقیه بود برای شنیدن...
_بابا بزرگ جدیدمون همش تراول پنجایی رو سر عروس میریخت ،فرداشب همه رو خونشون دعوت کرده توام هستی...
حسین_ اِاااا،چه زود مهمونی گرفت!
_بدبخت هیچ کسو نداره فقط یه پسر داشته که با زنش تویه یه درگیری کشته میشن فقط نوه اش براش مونده ،بابا میگفت ذوق مرگ شده فهمیده همچین خانواده ی پر جمعیتی نصیبش شده
امیر_چیش ذوق داره؟ همش دردسره مخصوصا برایه ادم پولدار!
_همه مثل تو یخی نیستن.
رضا شونمو فشار دادو گفت:
_اینو ولش کن ،ادم نیس با من صحبت کن،حالا ماهم فرداشب میبری؟
حسین_تو سرپیازی یا ته پیاز اخه؟!
_اَااااای منو با پیاز مقایسه نکن بـــو میده.
romangram.com | @romangram_com