#پسرای_بازیگوش_پارت_125
رضا_من که کلا نه ننه بزرگ دارم نه اقا بزرگ ،فوتیدن.
امیر_خداهمشونو رحمت کنه
_ولی از حق نگذریم خیلی پیرزن باعشقیه..
رضا_خب معلومه دیگه باعشق ازدواج کرده دیگه.
میلاد_رضا تو خواهشا ببند،حرف نزن.
رضاهم مثلا زیپ دهنشو کشید.
امیر_بچها اروم تر دریا خوابه
میلاد_عجب خریتی داشتیم میکردیم امروزا! نزدیک بود دریا رو به فنا بدیم.
_اره ،کارمون اشتباه بود
امیر_دفعه بعد بخوایید همچین کاری کنید تو دهن همتون ســـــرب میریزم.
رضا تقلا میکرد تا از پشت دهان بستش حرف بزنه ،زیپی رو که فرمالیته بسته بودو باز کردم نفس عمیقی کشیدو تندو پشت سرهم حرف میزد...
_همش تقصیر ابن حسین بود ،فــــتنه زیر پای هممون نشست تا دریا رو بزاریم امام زاده داوود حالا که فکر میکنم ،اخه آیکیو میدادیمش پرورشگاه که بهتر بود!میلاد توام خیلی قاطیا
بدبخت اون مرده، شاید میخواست نازو نوازشش کنه دریارو...
میلا_حرف مفت نزن ،از ظاهرو قیافش معلوم بود از این وضع نامیزوناس...
امیر_برامن تعریف نکردین چه کارا کردین!
رضا گوشه ی لبوشو گاز گرفتو دستشو تاکید بارتکون داد...
_نه عمو ،صحنه ها اکشـــن داره براروحیه ی حساسه تو جیزه...
امیر_جیز، اتیش روی منقله.
romangram.com | @romangram_com