#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_97
همه زدن زيرخنده كه من با عصبانيت رومو ازش برگردوندم و دندون هامو به هم فشردم
حالا نوبت پندار و صحرا بود ..
اول پندار حلقه ى صحرا رو دستشو كرد و د رآخر هم صحرا
همه ى مهمونا يكى يكى به طرفمون امدن و بهمون تبريك گفتن ...
و ما شش نفرهم سعى كرديم با لبخند و مهربانى جوابشونو بديم ...
همه چيز خوب پيش مى رفت كه يه آن
وايى مامان اين چيه ؟!
مامان با يه ضرف بزرگ عسل به طرف ما امد ...
زيرلب غريدم ... از اين كار متنفرررررم
مامان ضرف عسلو به طرف ترانه و آرتان برد ، اون دوتا همزمان انگشت كوچيكه شونو تو ضرف عسل فرو بردن و سپس گذاشتن
دهن همديگه ، احساس بدى بهم دست داد ...
اَه ...
ضرفو گرفتن طرف منو سپهر
خداجون خودت كمك كن ..
انگشتمو توى ضرف عسل فرو كردم ..
romangram.com | @romangram_com