#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_91
صحرا _ آخه ..
پندار _ هيس ، بهتره كه ادامه بديم
محضر دار _ بله ، بهتره شروع كنيم
مامان سريع از توى كيفش يه چادر سفيد در اورد و انداخت رو سرم
_ نيازى به اين كارا نيست مامان
ولى اون بدون حرف و با لبخند چادرو رو سرم انداخت
قلبم تند تند ميزد ... صورتم گر گرفته بود و لبام خشك شده بود ... تو اون سرما بدجورى عرق كرده بودم به طورى كه حركت قطره هاى عرقو روى گردنم و كمرم حس مى كردم
محضر دار براى اولين بار از ترانه پرسيد
از خجالت داشت آب ميشد كه صداى خواهر آرتان بلند شد
خواهر آرتان _ عروس رفته گل بچينه
( تو دلم : غلط كردى ، اين اينجا نشسته جو ميدى )
محضر دار براى بار دوم سوالشو پرسيد ...
***
" ترانه "
وقتى محضر دار براى بار دوم سوال را ازم پرسيد
romangram.com | @romangram_com