#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_74


پدر _ واقعاااااا ، اين خيلى خوبه ، راستش من با فرانسه رفتن مهديس مشكل داشتم ، چون ميترسيدم دختر مجرد و تنها رو به كشور غريب بفرستم ، اما اگه واقعا اينطورى باشه كه شما داريد ميگيد ، من از بابت مهديس هم خيالم راحته ...

مامان حرف بابا رو نيمه تموم گذاشت و گفت :

_ خوب خود شما بهتر ميدونيد كه اين جوون ها 13 روز ديگه پرواز دارن به فرانسه ، بنابراين وقت زيادى براشون باقينمانده

مادر سپهر _ بله درسته ، براى همينم اگه شما با اين ازدواج مشكلى نداشته باشيد پسفردا برن واسه كاراى عقد

مامان _ نه راستش ما با اين ازدواج هيچ مشكلى نداريم ؛ فقط پسفردا واسه ى عقدشون يكم زود نيست ؟؟

مامان سپهر _ درسته زوده ، ولى خودتون بهتر ميدونيد كه سه چهار روز ديگه عيده واسه همينم همه جا تعطيله ، اينا بايد قبل از سال نو عقد كنن ...

پدر _ درسته حق با شماست

مامان _ چي بگم والا ، باشه من مشكلى ندارم ...

پدر سپهر _ فقط ميمونه نظر خود مهديس خانوووم

با شنيدن اين حرف دستام لرزشش بيشتر شد و پاهام شل شد

_ مممممم .. راستش من ... چيزه ...

پدر سپهر _ خجالت نكش دخترم بگو

سرمو انداختم پايين و با لحن آرومى گفتم :

_ با اجازه ى پدرو مادرم و بى بى ، نظر منم مثبته !

خودم بهتر ميدونستم كه از ته دل به اين وصلت راضى نبودم ، اما حيف مجبورم ، مجبورم قبول كنم ... اين دقيقا همون حسي هست كه سپهرم به من داره ، اون با خواسته و مراد خودش اينجا نيست ، همش از روى اجباره .. فقط اجبار

romangram.com | @romangram_com