#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_75


صداى دست و سوت پدر و مادر سپهر و پدر و مادر خودم فضاى اتاق را پر كرد ...

خيلى ناراحتم ، اگه پدرو مادرم بفهمن اين ازدواج صوريه و حقيقت نداره چه حسى بهشون دست ميده ، حتما كلى ناراحت ميشن .. آخ خدا جون خودت كمك كن ...

***

يك روز بعد

***

" ترانه "

با صداى آلارم گوشيم از خواب بيدار شدم و به كمرم كش و قوصى دادم ...

ساعت نزديكاى 8 صبح بود ، با خستگى به طرف دستشويى اتاقم رفتم و يه آبى به دست و صورتم زدم ، ديشب تا صبح خوابم نبرد همش استرس خاستگاريه صحرا و مهديسو داشتم ، خدايا خودت كمك كن ، يعنى ديشب چجور پيش رفته ...

اوووووووف

سريع يه شونه به موهام كشيدمو به طرف موبايلم حجوم بردم ....

و با صحرا تماس گرفتم كه بعد از خوردن دومين بوق جواب داد :

_ صحرا _ الو

_ الو ، سلام صحرا جان چطورى عزيزم ، خوبي ؟

_ صحرا _ سلام ، ممنون تو خوبي ؟

_ هى بدك نيستم ، راستى صحرا ديشب خاستگارى چى شد ؟

romangram.com | @romangram_com