#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_73


خودمم مستقيم رفتم و روبه روى سپهر نشستم ..

سپهر فنجون چايى اش را در دستانش فشرد و به من نگاه كرد و مشغول خوردن چايى اش شد .

منتظر بودم هرلحظه صداى فريادش بلند شد و زبونش شروع به سوختن بكند

اما اينطور نشد

سپهر اصلا متوجه ى وجود فلفل و نمك در محتويات داخل ليوانش نشد و درهمان حال كه خيره شده بود به من تمام چايى اش را خورد

به بى بى كه درست كنارم نشسته بود نگاه كردم ..

بى بى لبخندى از روى رضايت برايم زد و دسشتو روى دستم گذاشت و به آرامى فشرد ..

بالاخره پدر سپهر شروع به حرف زدن كرد و سكوت ديوانه بار مجلس را شكست .

پدر سپهر _ خوب بهتره كه بريم سراغ اصل مطلب آقاى سعيدى راستش خود شما بهتر ميدونيد كه ازدواج يكى از واجبات دينى هست و باعث كامل شدن دين انسان ها ميشه ، كه از زمان قديم هم بوده ، البته بعضى از ازدواج ها اجبارى هست و بعضى هاشونم به صورت علاقه ى دو طرف به يك ديگر صورت مي گيره ، سپهر پسر من به دختر شما علاقه داره و ميخواد با اجازه ى شما و خانوم سعيدى ( مادرم ) رسماً از دخترتون خاستگارى كنه ، البته اگر شما قابل بدونيد ...

( هه .. بيچاره خبر نداره كه ازدواج منو سپهر از روى علاقه نيست و اجبارى داريم باهم ازدواج مى كنيم

پدرم كمى مِن مِن كرد و سپس گفت :

_ خواهش مى كنم اين چه حرفيه ، راستش من براى اين ازدواج چندتا شرط دارم ، شما خودتون بهتر ميدونيد كه مهديس دخترم قصد ادامه تحصيل داره و ميخواد درسشو ادامه بده ، شما كه مشكلى با درس خواندش نداريد ؟؟؟

پدر سپهر لبخند مهربانى زد و با لحن آرومى جواب داد :

_ البته كه نه ، راستى فراموش كردم اين موضوع رو خدمتتون بگم ؛ سپهر پسرمن هم توى اون بورسيه ى فرانسه قبول شده ، اينطورى اين دو جوان ميتونن باهم ديگه برن فرانسه و اونجا ادامه تحصيل بدن ...

پدرم با شنيدن اين حرف چشماش از تعجب گشاد شد و متعجب گفت :

romangram.com | @romangram_com