#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_160
_ پس كى ميرسيم ؟؟ ديگه دارم ديوونه ميشم !
پندار با خنده گفت :
_ حالا خوبه خانوم خانوما تا همين حالا خواب بوده ... اين سينه ى منه كه بايد خسته بشه نه شما !
متعجب بهش نگاه كردم .. منظورش چى بود ؟! آخه چه ربطى به سينه اش داشت ؟! باكمى مِن و مِن پرسيدم :
_ وااااا ... توهم حالت خوش نيستا اخه ربطى به سينه ى تو داره بينمك ؟!
پندار با لبخند مهربانى تو چشمام خيره شدو گفت :
_پندار_ ربطش اينه كه خانوم خانوما از ايران تا پاريس رو سينه ى بنده خوابشون برده بود
و با تمسخر اضافه كرد
_پندار_ تازه كلى هم پيرهنمو آب دهنى كردى!
و به دنبال حرفش بلندخنديد ... حسابى خجالت كشيدم و سرخ شدم .. اما سعى كردم خودمو كنترل كنمو به روى پندار نيارم كه از حرفش خجالت
كشيدم كمى مكث كردم و با پرويى گفتم :
_ ااااااااا .. ميگم چقدر جام سخت بوده ، پس نگو رو سينه ى شما خوابم برده .. اين ديگه چه سينه ايه كه تو دارى گردنم خشك شد .. فكركنم تو ميرى بدنسازى از وسايل ورزشى اشتباه استفاده ميكنى چون سينه ات خيلى استخونى و بد بود!
خودم از حرفاى خودم خنده ام گرفتش .. واقعا چه ادمى هستم من به هيچ صراطى مسقيم نيستم و همش ميخوام ساز مخالف بزنم .. وايى كه خودمم نتونستم خودمو بشناسم ..
پندار با نيشخند گفت : عجبااااا .. تا حالا كسى بهت گفته خيلى پرويى ؟!
_ آره ، زياد شنيدم !
romangram.com | @romangram_com