#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_123


_ پندار ، پندار ، خواهش مى كنم پاشو جون صحرا ...

_ پنداااار ، تو رو خدا بلندشو

كمى مكث كردم و با صداى لرزون از گريه به ادامه ى حرفم اضافه كردم

_ آخه من دوست دارم !

با گفتن اين جمله ديگه نتونستم خودمو نگهدارم و شروع كردم به گريه كردن ... قطرات اشك دونه دونه از چشمام مي ريختن و

روى گونه هام جا باز مى كردند ... احساس بدى داشتم .. انگار يه چيزى درونم شكسته بود .. پندار خواهش مى كنم بلند شو ...

تو رو خدا بلندشو

جون مادرت بلندشو

كف دستامو گذاشتم روى چشمام و شروع كردم به گريه كردن ...

تقريبا به .. هق .. هق .. افتاده بودم

كه يهو صداى خنده هاى پندار بلندشد ..

متعجب اشكامو پاك كردمو به طرف صدا برگشتم !

پندار بود ، خوش حال و سرحال سرجاش نشسته بودو به من خيره شده بود و داشت ميخنديد ...

با عصبانيت سرش داد زدم ..

_ تو ... تو ... لعنتى !

romangram.com | @romangram_com