#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_121
بدون اينكه جوابشو بدم لبخندى زدم و ديگه چيزى نفهميدم ...
***
نور آفتاب روچشمام زوم كرده وبود ...
به سختى پلكهايم را باز كردم ... كمى كشيد تا همه چيزو يادم بياد ...
منو پندار ، هومن ، غار ...
آه از نهادم بلند شد ، وايى خداى من اين امكان نداره !!!
من ديشب تمام شبو تو بغل پندار خوابيده بودم
با عجله از توى آغوش پندار بلند شدم و سرجام نشستم و كشو قوصى به كمرم وارد كردم ... با خستگى تمام از غار بيرون رفتم ،
هوا كاملا روشن شده بود ... تو تاريكى شب نميتونستم اينجا رو به خوبى برانداز كنم ، يه محيط زيبا و سرسبز بود كه همه جا از گل و گياه پر شده بود ... و تنها صداى بلبل و جيك و جيك گنجشك ها به گوش ميرسيد ...
دركل جاى باصفايى بود ...
دوباره به غار برگشتم ...
_ پندار ... پندار .. بلندشو صبح شده ...
اما جوابى نشنيدم
دوباره صداش كردم ..
بازم بى فايده بود ، مثل اينكه كر شده !!!
romangram.com | @romangram_com