#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_120


پندار _ نه .. تو گرم باش منم گرمم

پندار _ رنگت پريده

پندار _ نه من خوبم ...

چشاش نيمه باز بود ...

پندار _ صحرا برام حرف بزن

_ چى بگم

پندار _ نمى دونم فقط حرف بزن

_ تو اين مدت خيلى اذيتت كردم ...

پندار _ آره يادم باشه تلافى همه اذيت كردناتو در بيارم

دوتامون آروم به زور خنديديم ...

بدنش داغ بود ... داغ داغ از حرارت بدنش ذوب شدم ...خودمو به هيكل مردونه و عزله ايش فشردم .. يكى از دستامو دورش حلقه كردم

اينطورى هردوتايمون گرم مى شديم ...

سرمو توى گودى گردنش فرو بردم و چشمامو بستم ...

پندار بوسه به پيشونى ام زد و زيرلب زمزمه كرد

پندار _ صحرا دوست دارم هيچ وقت تنهام نذار ..

romangram.com | @romangram_com